شهید هادی رجب نسب

شهید هادی رجب نسب نام پدر : شعبانعلی تاریخ تولد :1345/08/12 تاریخ شهادت : 1363/12/22 محل شهادت : هورالعظیم جاویدالاثر عملیات بدر

ادامه مطلب

خاطره
سلام علیکم حاج کربلایی عزیز، خاطره ای ازسردار شهید مجید(علی اصغر) سعادتی برای شما عرض کنم.
درسال ۶۵ شهریور حقیر درخط مقدم منطقه کارخانه نمک فاو بودم. شب قبل دشمن ظاهرا متوجه جابجایی گردان شده بود. پاتک سنگین رو شروع کرد، چون نیروهای جدید آمده بودند و خواست از وضعیت خط اطلاعاتی بدست بیاره،  بهر حال هر طوری بود با فرماندهی شهید علی اکبری از بچه‌های اطلاعات لشکر صبح را سپری کردیم و تعدادی از بچه‌های اطلاعات لشکر اومدند درخط، ازجمله شهید عزیز مجید سعادتی هم بود.
باهم سلام واحوالپرسی کردیم واز وضعیت خط اطلاعاتی به دوستان دادیم، آنها هم همین حدس را زدند و قرار بود که معبر بازکنن که با واکنش بچه‌ها روبرو شدند. درآنجا شهید عزیز گفت میخوام یه خاطره از هادی برایت بگم، و گفت که ظاهرا در عملیات والفجر ۶ بود که به همراه یک گردان درحال رفتن به لجمن دشمن بودیم که منتظر بچه‌های تخریب برای باز کردن معبر، در تاریکی شب دیدم بچه‌های رزمنده از بالای بلندی عبور می کنند و بعد ادامه می دهند. جلو رفتم تا نزدیکی آن، دیدم برادرت هادی به دلیل اینکه وقت کم بود برای باز کردن معبر، روی سیم های خاردار خوابید و نیروها از روی سینه او بالا می روند و راهشان را ادامه میدهند
🌷نوبت من شد و اول نشناختم، بعد از دیدن گفتم هادی (البته به شوخی) بی پدر، چیکار میکنی، او اشاره کرد و گفت برو بی پدر، که من هم رد شدم و ایشان خواست بلند بشود ناگهان یکی از مین ها منفجر شد و پشتش زخمی و کمی موج اذیتش کرد. گفتم هادی برو عقب و یا تو را ببرم عقب و هادی اسرار کرد که چیزی نیست و همراه ما آمد جلو....و.......
خداارواح همه شهدای عزیز و این دو شهید جاویدالاثر هادی رجب نسب و مجید(علی اصغر سعادتی) راغریق رحمت واسعه خویش قرار دهند.
 انشاالله.
راوی برادر هادی رجب نسب نقل از شهید مجید سعادتی .
*****
خاطره کوتاه ازجاویدالاثر شهید هادی رجب نسب
خواهر شهید : شهید بسیار چالاک و قوی بود و روحیه بالایی داشت. به مسائل مذهبی پایبند بود و به امام عشق می ورزید. با این که سن کمی داشت فعالیت های گسترده ای در زمینه انقلاب داشتند. در سال 61 شهید حال و هوای جبهه کردند اما به دلیل سن کم نتوانستند ثبت نام کنند و با ترفندی به شناسنامه خود دست زدند، اما مسئول ثبت نام او را شناخت و باز نا امید شدند و باز دوباره از ترفند دیگری استفاده کرده و سوار ماشین شدند و کلاهش را روی صورتش قرار دادند تا کسی نفهمد. چند ماهی در منجیل ماند و آموزش تخریب را دید. بدون این که اسمش در لیست نیرو باشد.

***

فروردین سال 64 جبهه غرب پاوه از تلویزیون مارش عملیات غرور آفرین بدر در منطقه هور العظیم را با صدای مداحی (ای خدا جزیره مجنون..) دلم افتاد که یه اتفاق برای هادی پیش آمده و درخواست مرخصی کردم. فرمانده سپاه نودشه برادر بی کینه بود. گفت چرا زودترنگفتی که به همراه ستون نظامی بروی؟ گفتم عملیات ازطریق تلویزیون پخش شده، یکدفعه احساس کردم برای برادرم اتفاقی افتاده و به هر حال ایشون خودش ما را برد به کرمانشاه و بعد رسیدم خونه. در زدم مادرم آمد: «پسر گننه هادی وسه اتفاق دکته، اتا بورین دیوکلا ونه رفق جا سوال هکنین هادی خبر دارنه یا نا؟ (پسر میگن واسه هادی اتفاقی افتاده، یه سر برین دیوکلا از رفیقش سوال کنین از هادی خبر داره یا نه؟)»، من گفتم: «ان شاءلله هیچی نیه و صحیح وسالمه(ان شاءالله چیزی نیست و اون صحیح و سالمه)». به هر حال رفتیم سپاه بابل و سوال کردیم، جواب درستی ندادند و به اتفاق پسرعمو به سپاه ناحیه رفتیم. با برادر شفقت  صحبت کردیم و به اتفاق رضا نیاطبری به همراه پدرم راهی منطقه جنگی شدیم و این عکس درمنطقه هور العظیم در چادر رزمنده ها می باشد. قرار بود عملیات بعدی انجام بشه تا وضعیت بچه‌هایی که ماندن و شهید شدند را بگیرند و به عقب به خانواده تحویل دهند، ولی متاسفانه عملیات لو رفته بود و ماهم با دست خالی و فقط لباسهای شخصی هادی برادرم را به منزل برای خانواده ام آوردیم ...
برادر شهید رجب نسب

****

وصیت نامه شهید هادی رجب نسب
1. ای کاش بودید و می دیدید که شهادت در راه خدا چقدر شیرین است. وصال به معشوق در آخرین لحظات زندگی و زمزمه کردن زیر لب تا آخرین لحظاتی که به طرف لقاء الله پرواز کنی، چقدر دلنشین است.
2. ای ملت ایران شما امروز باید راه امام حسین (ع) را دنبال کنید. ای امت بیدار همیشه در صحنه، شما امروز باید ابراهیم و اسماعیلتان را به قربانگاه ببرید. باید با عشق و علاقه کوله بار فرزندانتان را ببندید و راهی جبهه کنید. شما باید در آزمایش خداوندی با روسفیدی و پیروزی کامل بیرون آیید و آن وقت محمد(ص) می فرماید: چه امتی داشتم، عاشقانه جان پسران خود را تقدیم دین من می کنند.
3- پدر و مادر عزیزم! مرا عفو کنید، مرا ببخشید که فرزند خوبی برای شما نبودم... حلالم کنید.
4. مادرجان اگر من به جبهه می روم به خاطر رضای خدا است. ما امانت خدا در دست شما بودیم، اکنون هنگام پس دادان امانت است. پس با نیتی پاک و با خلوص آن را تقدیم الله نماید.
5. پدرم و مادرم به برادران دیگر بگویید که برادرت در جبهه نبرد همچون شیر و با اراده پولادین شهید شده و بگویید خودتان را بسازید و ساختن را از نفس باید آغاز کرد که اسلام آینده به حسین ها و اصغرها و محمود ها نیاز دارد.
6. خواهرانم! شما هم زینب وار رسالتی دارید که ان شاءالله انجام می دهید. با حجابتان مشت محکمی بر دهان یاوه گویان و دشمنان اسلام و قرآن بزنید.
7. ای پدر جان! بر روی قبرم جوان ناکام ننویسید، بلکه من به آرزویم رسیدم و از خدا بخواهید شهدای ما را با شهدای صدر اسلام محشور بگرداند.
8. مساجد را پرکنید و دعاها را فراموش نکنید.

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین28
بازدیدکنندگان امروز 327
بازدیدکنندگان دیروز 975
کل بازدید ها 892430