شهید مرتضی ذبیح اللهی
شهید مرتضی ذبیح اللهی نام پدر : ذکریا نام مادر:عذرا باباجانی تاریخ تولد : 1342/05/25 تاریخ شهادت : 1361/04/23 محل شهادت : شلمچه وضعیت تاهل : مجرد یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : بسیج تحصیلات : راهنمایی کد شهید : 3834 رسته : پیاده نحوه شهادت : اصابت ترکش به شکم عملیات رمضان گلزار : شهدای معتمدی
برادر شهید : از صفات شهید بزرگوار این بود که هرگز دروغ نمی گفت. با صداقت و راستی زندگی می کرد و بسیار شجاع بودند. در بین مردم از جاذبه و محبوبیت بسیار برخوردار بودند. بسیار متواضع و فروتن بودند. در خصوص حق الناس بسیار حساس بودند.
خواهر شهید: برادرم وقتی از جبهه به مرخصی می آمد دیگر آن برادری نبود که در سن کودکی و نوجوانی او را می دیدیم و با او شوخی می کردیم. روحیات او خیلی تغییر کرده بود و مرد شده بود و ما دیگر از او خجالت می کشیدیم.
دوست و همرزم شهید: ایشان وقتی به جبهه اعزام شدند از جمله نیروهایی بودند که کارایی بالایی داشتند و خیلی باهوش و کاربلد بودند و در قسمت تک تیرانداز فعالیت داشتند. شهید در مراحل بحرانی عملیات روحیه شجاعانه ای داشتند و اصلاً خودشان را نمی باختند و در آن شرایط که ترس تمام وجود انسان را فرا می گرفت شهید بسیار خوش فکر عمل می کردند.
مادر شهید: یک بار در زمانی که شهید 14 یا 15 ساله بود به اوگفتم ریش هایت در آمده و بلند شده، تو سنی نداری، برو آن ها را کوتاه کن، شهید گفت: نه مادر، ریش های من زمانی کوتاه می شود که سر من می رود.
*****
سیره شهید مرتضی ذبیح الهی
((نقش مرتضی در پیروزی انقلاب اسلامی خیلی پررنگ بود. بعد از پیروزی انقلاب، در پایگاه بسیج مسجد گلشن، فعالیت میکرد)).
راوی، حاج حسن گدازگر:
بعداز پیروزی انقلاب، منافقین به دلایل غیر منطقی، از نظام و مردم فاصله گرفتن و در تلاش بودن تا به انقلاب اسلامی ضربه بزنن(خیلی از مردم بی گناه رو به شهادت رسوندن).
مرتضی یکی بسیجیهای ملخص پایگاه ما بود.
شب عید نوروز سال ۶۰ ، که همه دوست داشتن در خدمت پدر، مادر و خانواده باشن، من به همه بسیجی های پایگاه خودمون گفتم بخاطر امنیت، بایستی تو پایگاه بمونیم، اگه اتفاقی برای مردم پیش اومد، آماده باشیم. چند ساعت قبل تحویل سال، متوجه شدم مرتضی تو پایگاه نیست. با یکی از دوستان رفتم منزل پدری مرتضی، بهش گفتم بیا پایگاه.
هنگامیکه به پایگاه رسیدم، دیدم مرتضی زودتر از خودم تو پایگاه بود.
خانواده : مرتضی دنبال این بود تا برای خودش شغلی دست و پا کنه، بعداز کمی جستجو ، درنهایت شاگرد آقا بزرگ شد.
(( آقا بزرگ مغازه میوه و تره بار فروشی بزرگی کنار مسجد گلشن داشت))
طبق قراری که آقا بزرگ براش گذاشت این بود که شبها نگهبان حجره باشه.
بعداز یکماه، هنگامیکه میخواست حقوق دریافت کنه ، به آقا بزرگ گفت: اگه امکان داره مقداری از حقوقم رو کم کن، آقا بزرگ گفت، پسر جان، همه میگن بیشتر بده، چرا شما دوست داری کمتر بگیری؟
گفت، تو این مدت، نماز صبح خوندن بر من واجب بود، خوندم، و اما نماز شب واجب نیست، مستحبِ، ولی من نماز شب هم خوندم. چون تو اون فرصتِ نماز شب خوندن، نگهبانی حجره رو ندادم. دلم میخواد پولی که از شما میگیرم حلالم باشه.
((شهید مرتضی در عملیات رمضان (۲۳ تیر سال ۶۱) که مصادف بود با ۲۱ ماه مبارک رمضان، و در گرمای ۵۰ درجه خوزستان به شهادت رسید)).
علی محسن پور