شهید محمدرضا زربیانی
شهید محمدرضا زربیانی نام پدر : غلامحسین تاریخ تولد :1345/11/17 تاریخ شهادت : 1362/08/05 محل شهادت : مریوان وضعیت تاهل : مجرد نوع عضویت : بسیج تحصیلات : راهنمایی کد شهید : 4760 رسته : پیاده نحوه شهادت : اصابت ترکش گلزار : شهدای معتمدی
خاطرات کوتاه از شهید محمدرضا زربیانی
خواهر شهید: غروب های دل انگیز جمعه همیشه در گوشه ای به زمزمه می نشست و نماز صاحب عمرش را می خواند و با او راز و نیاز می کرد . نیایش با مهدی صاحب الزمان و نام آقا همیشه بر زبانش بود حتی در لحظه شهادتش که می گفت من سرباز کوچک امام زمانم.
شاید تنها عشق به خدا و امام بود که او را به جبهه کشانده بود و برای خاک میهنش جنگید. او شهید شدن را افتخاری برای ملت ایران می دانست و شهادت هم همین طور.
یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) شهید محمدرضا زربیانی به روایت فرمانده تیپ 1 عملیات والفجر 4 سردار حاج علی فردوس :
قبل از عملیات ایشان با ما بودند. عجیب به بچه های تیپ 1 لشکر 25 کربلا که ما در آن جا حضور داشتیم به همراه تعدادی از دوستان و همسنگران مان بودیم ایشان بی نهایت علاقه خاصی به ما داشتند و همیشه به سنگر می آمدند گردان شان می آمدند نزد ما و حضور فیزیکی داشتند و اخلاق بسیار خوبی هم داشتند.
زمانی که برای اولین بار او را در پایگاه شهید بهشتی اهواز به همراه «شهید مهدی نصیرایی» در اطاق اطلاعات و عملیات دیدم، حقیقتاً سنکم و چهرهی بچهگانهای داشت. وقتی به شهید نصیرایی گفتم: «چرا او را با این سن کمش به جبهه آوردی؟» بعد از لحظاتی که او با شهید نصیرایی تنها شده بود، سوال کرد که او در این پایگاه چه سمتی دارد که مرا بچه میخواند.»
بعد از گذشت چند روز با آن سن کمش خود را داوطلب در واحد اطلاعات و عملیات، که اکثر نیروها در این واحد، از نیروهای زبده و باتجربهای بودند، معرفی کرد و توانست خود را به جمع آنان برساند. با توجه به اینکه شهید نصیرایی از نیروهای این واحد بود، روزی «سردار شهید حسین املاکی» از شهید نصیرایی سوال کرد «آیا میتوانیم محمدرضا زربیانی را در مأموریت امشب به عنوان قدمشمار به همراه داشته باشیم؟» شهید نصیرایی هم موافقت کرد.
وقتی حرکت را آغاز کردند، قرار بر این بود که او قدمهای آنها را بشمارد. بعد از طی دوازده هزار قدم به نزدیکی دشمن رسیدند. به محمدرضا گفتند که به عنوان تأمین در همین قسمت بماند. بعد از ساعتها، وقتی که از مأموریت برگشتند، متوجه شدند که محمدرضا از خستگی زیاد، خوابش برده بود. بعد از انجام این مأموریت، شهید املاکی جریان را برایم تعریف کرد و از آن پس او را به عنوان پیک تیپ معرفی کردم.
بعد از گذشت چندماه، مجدداً برای عملیات والفجر 4 به جبهه برگشت. در شب اول عملیات از او خواسته بودم که به همراه «حاجی حسنپور» که یک دستش قطع بود در سنگر تیپ بماند، ولی بعد از حرکت ما، او تصمیم میگیرد که در عملیات شرکت کند و خود را بلافاصله به گردان صاحب الزمان(عج) که فرماندهی آن را «سردار شهید میررمضان اسماعیل پور» به عهده داشت، رساند تا در کنار دوستش «شهید اصحابی» در آن عملیات شرکت کند.
بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر عضو گردان صاحب الزمان(عج) شده است. او را دوباره به تیپ آوردم. «اصحابی» در همان عملیات به شهادت رسید. بعد از شهادت اصحابی، یکی از همین شبها که در دهکدهای بنام «قلقله» مستقر بودیم. «برادر اوصیا» میگفت: «نیمههای شب متوجه شدم که صدای گریهای میآید، صدا را دنبال کردم، وقتی که خوب دقت کردم، دیدم محمدرضا، عکس شهید اصحابی را بر سینهاش قرار داده و گریه میکند.
صبح در هنگام خوردن صبحانه، محمدرضا گفت: دیشب شهید اصحابی را در باغی بسیار زیبا دیدم. به او گفتم: اصحابی! من چی کار باید بکنم که پیش تو بیام؟ اصحابی گفت: «آن آیینهای را که در دست داری، کاملاً به سمت خودت بچرخان تا بتوانی پیش من بیایی».
بعد از تعریف کردن خوابش و بیقراریهایی که میکرد، شهادتش دیگر برای ما یقین شده بود. با توجه به اینکه او پیک تیپ بود، دستور دادم: هیچکس امروز او را به خط نفرستد. در همین لحظه «شهید حاجحسین بصیر» داشت به خط میرفت، محمدرضا زیرکانه و به سرعت خودش را در پشت ماشین حاجی جا کرد و به همراه حاجبصیر به خط رفت.
زمان زیادی نگذشته بود که پشت بیسیم، خبر شهادت محمدرضا زربیانی را برایم آوردند. محمدرضا آینه را به سمت خودش چرخانده بود و در اثر گلولهی مستقیم تانک، نیمی از سرش را تقدیم به امام عصر(عج) کرد. او را سرباز کوچک امام زمان(عج) لقب دادند و چه زیباست انسان بتواند قبل از شهادتش، خود را در باغ بهشت ببیند.
*****
شهید زربیانی در عملیات والفجر چهار در منطقه عملیاتی مریوان از ناحیه گردن مورد اصابت ترکش قرار گرفت و جمجمه شهید از پیکرش جدا شده بود وعلیرغم مجروحیت شدید، از ناحیه سر دماغ و خال صورتی که داشت قابل مشاهده بود. گفتنی است پیکر این شهید والامقام توسط آقای سید حسین یحیی نژاد و زنده یاد محمد تهرانی با اینکه آن مکان مورد تیررس دشمن بود با قاطری که در اینگونه موارد بکار گرفته می شد به پایین قله آوردند.