شهید محمد اسفندیاری
شهید محمد اسفندیاری نام پدر : علی تاریخ تولد : 1341/02/19 تاریخ شهادت : 1364/02/19 محل شهادت : بین چنگوله و مهران گلزار: شهدای معتمدی
زندگی نامه شهید محمد اسفندياري
ده روز از خرداد 1341 گذشته بود كه «محمد» در يكي از محله هاي شهر «بابل» و در کاشانه «علی و نوابه» پا به هستي نهاد.
علی كارگر ساده اي بود. این زوج، سه دختر داشتند و محمد، تك پسرشان بود.
محمد دوران كودكياش را در آغوش خانواده اي پر از مهر و محبت سپري كرد.
محمد، کودکی بیش نبود که با صلاحدید والدین، جهت آشنایی با احکام و معارف الهی، راهی مکتبخانه شد.
او با طی دوره ابتدائی، به مدرسه راهنمایی «آيتالله مطهري» زادگاهش راه یافت. دانشآموز سال دوم دبیرستان بود که به دلیل انقلاب فرهنگی و تعطیلی مدارس از ادامه تحصیل بازماند. از اینرو، به شاهرود رفت و دو سالي را نزد خواهرش «صغري» ماند. اما در همانجا به حرفه مكانيكي روی آورد.
«گلی» از تقیدات دینی برادرش میگوید: «صوت قرآنش خیلی قشنگ بود. هر وقت مشغول قرائت قرآن بود، پشت در اتاقش مینشستم و از گوش دادن به صدایش لذت میبردم. او در ادای نماز شب هم مقید بود. حتی اسم چهل مومن را روی تکه کاغذی نوشت و با سنجاق، روی پرده اتاق نصب کرد تا یادش بماند.»
محمد همچنین با الگوپذیری از سیره اهلبیت(ع)، همواره در پی کسب کمال معنوی و فضایل انسانی بود.
مادرش میگوید: «يك بار به اتفاق هم به مشهد مقدس رفتيم. بار اوّلي كه زيارت كرديم، حرم خيلي خلوت بود. محمد وقتي حرم آقا را ديد، اصرار كرد كه حتماً بايد خادم آقا شود. به او گفتم: پدرت همراه ما نيست. بدون تو برگردم، چه بگويم. در اين چند روزي كه مشهد بوديم، محمد فقط شام و ناهار كنارمان بود و بقيه روزها را در حرم ميماند.»
در بیان خلقوخوی محمد باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به پدر و مادر، زبانزد بود و در اطاعتپذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت گشادهرویی و ملاطفت رفتار میکرد و نزدشان از محبوبیتی وافر بهرهمند بود.
نوابه از بُعد دیگر تعهدات اخلاقی فرزندش چنین یاد میکند: «اگر دو روز در جايي مينشست، حرفي نميزد. يك روز به او گفتم: پسرم! چرا ساكتي؟ چيزي بگو! گفت: مادر! سوالي داري، از من بپرس؛ وگرنه من چيزي براي گفتن ندارم. چرا غيبت ديگران را بكنم؟!»
محمد كه در خانواده اي بااصالت و مذهبي بزرگ شده بود، نميتوانست فضاي مسموم و آلوده آن روزهاي ايران را تحمل كند. از اینرو، وقتي فرياد انقلاب در شهرها پيچيد، پا به پاي جوانان غيور، در راهپيمائيها حضور فعّال پیدا کرد.
محمد در سال 59 با «فاطمه اسفندياري» ازدواج كرد که حاصلش دو فرزند به نامهاي «فرشته و علي» بود.
با شروع جنگ تحميلي، دوران پُرتب و تاب زندگي محمد ادامه يافت و خيلي زود عازم جبهه ها شد.
در 21/9/61 به عضويت سپاه در آمد و تا سال 1363 بارها در مناطق نبرد با دشمن حاضر شد.
حضور در جمع خانودههای شهدا و جمعآوری کمک های مردمی جهت یاری رزمندگان، از جمله اقدامات محمد در جبهه فرهنگی به شمار میرود.
«گلي» در ادامه سخنش اذعان میدارد: «يك بار كه به مرخصي آمده بود، برايش غاز كشتيم؛ امّا او به غذا لب نزد. گفتم: چرا چيزي نميخوري؟ گفت: خواهر جان! در جبهه، رزمنده ها چيزي براي خوردن ندارند. آن وقت من در اينجا اين غذا را بخورم؟!»
و سرانجام، محمد در آخرين اعزامش در 19/2/64، در جاده بين چنگوله و مهران بر اثر اصابت تير به سر، به درجه رفيع شهادت نائل آمد. پيكر پاكش نیز پس از تشييع در گلزار شهداي «معتمدي» بابل آرام گرفت.
بانو اسفندیاری از آخرین اعزام همسرش میگوید: «آخرین بار دو قطعه عکس خود را به من داد و گفت: هر وقت که سپاه از تو عکس خواست، این را به آنها بده و بدان که شهید شدم. اطرافیان و آشنایان از من خواستند که جلوی رفتنش را بگیرم. اما من با آنها مخالفت کردم و گفتم: مگر خون محمد از خون امام حسین و دیگر شهیدان رنگینتر است؟ همیشه موقع اعزام به منطقه، فقط یک بار دخترم را میبوسید؛ ولی آن روز از سر کوچه برگشت و دوباره او را بوسید. بعد به من گفت: من برایت کاری نکردم. حلالم کن!»
*******
فرازی از وصیت نامه شهید محمد اسفندیاری
خداوند در سوره آل عمران آیه های 91-92 می فرماید: شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصان خدا نخواهید رسید مگر آنکه از آنچه دوست می دارید و بسیار محبوب است در راه خدا انفاق کنید و هر چه انفاق کنید محققاً خدا بر آن آگاه است.
از فامیلها و آشنایان و دوستان می خواهم که به خاطر خدا اگر ناراحتی از من دیدند و داشتند مرا عفو کنند چون یک مؤمن باید گذشت هم داشته باشد من هم اگر از شما ناراحتی داشتم شما را می بخشم.
از برادران سپاه پاسداران می خواهم که مرا ببخشند اگر بدی که از من دیدند از همین جا که وصیت مرا گوش می دهید و این قسمت را خواندید توی دلهایتان زمزمه کنید و مرا عفو کنید تا فردای قیامت پیش خدای خود و ائمه اطهار روسفید باشم انشاءا...
وصیتی دارم باید حتماً عمل شود اگر عمل نشود من از مسئول خانواده ام راضی نمی شوم باید پسرم علی (ع) را به حوزه بفرستید تا درس طلبگی بخواند اگر خودش نخواست و راضی نشد راه مرا ادامه دهد و پاسدار بشود و خدمت به اسلام و مسلمین کند. دخترم کلثوم را هم به یک فرد مؤمن و مذهبی شوهر دهید. باید درس خود را حتماً بخواند. او را خوب تربیت کنید تا در دامن اسلام بزرگ شود.
مادر! مرا عفو کن و با شهادت من تو پیش زینب (س) روسفید شدی. بیشتر به فکر یتیمان باشید چون مسئولیت یتیم مسئولیت بزرگی است. مرا هم در آرامگاه معتمدی بابل دفن کنید در کنار قبور شهداء.
این انقلاب به انقلاب جهانی حضرت مهدی (عج) ختم می شود هوشیار باشید و بیدار فکرهای بیهوده نکنید چون آنچه از روایت می آید باید این انقلاب تا آن زمان ادامه داشته باشد و این سربازان در رکاب پسر فاطمه (س) شمشیر بزنند (انشاء الله).
بار الها من نمی خواهم که در بستر بمیرم
یاریم کن تا به راهت در دل سنگر بمیرم
دوست دارم تشنه لب باشم به هنگام شهادت
جرعه ای نوشم ز دست ساقی کوثر بمیرم
دوست دارم چهره مهدی زهرا را ببینم
با تبسم بر آن حجت اکبر بمیرم
خدا انشاءالله همه شهدا را با سید شهیدان حسین (ع) محشور بگرداند و مرا هم با او و شهدای دیگر محشور بگرداند (انشاء الله).
مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر صدام مرگ بر منافق.
والسلام علیکم و من ا...التوفیق