شهید محسن بهاور

شهید محسن بهاور نام پدر : علی نام مادر : ایران حکمت شعار تاریخ تولد : 1340/07/26 تاریخ شهادت : 1364/11/22 محل شهادت : فاو گلزار: شهدای معتمدی والفجر هشت

ادامه مطلب

سیره شهید محسن بهاور:
سردار کمیل کهنسال: برای آماده سازی منطقه عملیاتی والفجر ۸ ، تقریباً ۶ ماه کار کردیم(عمق و سرعت آب و موانع دشمن و ...).
دقیقاً شب عملیات(۲۰ بهمن سال ۶۴)، که نیروها آماده حرکت بودند، هوا طوفانی و بارونی شد. آب اروند هم به نوعی غیر قابل عبور غواص‌‌ها بود.
همانطور که تو نخلستان قدم میزدم، با خدا صحبت میکردم که خدایا ! این همه زحمت شبانه روزی، چرا بارون؟ در همین اثنا، که از کنار نیروها عبور می‌کردم، محسن بهاور از نیروهای اطلاعات عملیات، به من نزدیک شد و گفت: برادر کمیل، اجازه بده تا برم تو اروند، بهش گفتم، نه نمیتونی.
دیدم ایشون خیلی اصرار دارن، و با اصرار فراوون ایشون، مجبور شدم بهش اجازه بدم که برای لحظاتی در آب اروند شنا کنه.
ایشون تا قبل از آن‌شب، چندین بار از همین اروند، برای شناسایی عبور کرده بود.
همانطور که من کنار ساحل ایستاده بودم، محسن توی آب، رفت و آمد می‌کرد.
اصلاً نمیدونم دقیقا محسن چند بار محسن رفت و آمد کرد. بعداز اینکه محسن از آب اومد بیرون، با آرامش خاصی گفت: برادر کمیل ! آب اروند به ظاهر وحشی شد ولی من به نیت پنج تن آل عبا ، ۵ بار تونستم توی این آب شنا کنم. اونقدر آب آروم بود که وقتی شنا می‌کردم، انگار تو آب آروم استخر بودم.
لحظاتی نگذشت که دستور حرکت غواص‌ها داده شد. اون شب، غواص‌ها باید از آب اروند عبور و خط اول دشمن که ساحل بود رو تصرف می‌کردن. الحمدالله با کوتاه‌ترین زمان و کم‌ترین تلفات ، تونستیم به اهدافمون برسیم.
محسن اون شب، راه بلد ستون بود. بعداز اینکه نیروها رو به ساحل رسوند، کنار ساحل اروند، به آرزوش که شهادت بود رسید.
درضمن، شهید محسن، محافظ امام جمعه شهرستان بابل (آیت الله روحانی) هم بود.

عزلزی: چون رزمنده‌ها در همه کارها، به یاد خدا بودن، خداوند منّان هم، عبور از آب اروند وحشی را براشون آسون کرد.
امروزه عبور رزمنده‌ها از آب اروند، در برترین دانشگاه‌های نظامی دنیا، تدریس میشه.
حاج علی محسن پور

**********

بخش هایی از وصیتنامه شهید والامقام محسن بهاور

آن کس که به من جان حیات داد اینک جانم را خریده و با کمال میل جانم را تقدیمش می کنم و بسوی او باز میگردم . و آنگاه که بوسیله دشمن شهید شدم در آن وقت است که احساس راحتی می کنم. آن لحظه که من در بین شما نیستم فقط روح من است که با شادابی تمام با شما خواهد بود.

هرچه بیشتر به مبارزه با نفس خودمان پرداخته و کاری کنید که خدای ناکرده از روی ناآگاهی خودمان انقلابمان ضربه نخورد.

برادرانم: دوست ندارم که در مراسمم کسی شرکت کند که مخالف راهم بوده و خط امام را قبول نداشته و خدای ناکرده در عین مراسمم راهم را اشتباه تلقی کند و همچنین وصیت میکنم که بر جنازه ام کسانی نماز بگذارند که پیرو خط امام بوده و در غیر اینصورت چه بهتراینکه جنازه ام بی نماز بخاک سپرده شود و سعی شود درصورت امکان نماز برجنازه ام را حجت الاسلام حاج آقای روحانی نماینده امام دراستان و امام جمعه محبوب شهرمان برگزار شود.

اما چند وصیت به خانواده ام:
دلم میخواهد که بعد شهادتم راهی را که انتخاب کرده ام، یعنی خط امام را ادامه داده و روحم را شاد گردانید و با ضد انقلاب و ضد دین خدا بشدت مبارزه کرده و آنهارا به  نابودی بکشانید.

خانواده ام: اگر جنازه ام را برایتان آورده اند با همان لباس خونین دفن نمائید زیرا می خواهم در روز محشر نزد امام حسین(ع) سربلند باشم و بگویم که پدر و مادر مرا تربیت کرده و در راه تو پیشبرد اهداف توبه سپاه فرستاده اند و با همان لباس مقدس رزم که در جبهه به شهادت رسیدم به شما اهدا کرده اند تا سدی ارزنده برای خانواده ام باشم و دلم می خواهد شما ای پدر و مادرم اینکار را انجام می دهد و نزد خداوند روسفید گردید.
مادرم از اینکه دامادم نکرده اید ناراحت نباشید و این را بدانید که بزرگترین عروسیم را در سنگرم که همان حجله دامادیم می باشد انجام داده ام و رگبار نقل بر سرم شروع به باریدن کرد. مادرم اگر شما خواستید مجلس عروسی ترتیب بدهی سفره ای پهن نما لباس سپاهم که خیلی مایل بودی در روز دامادیم بر تن من بپوشانی در وسط قرار بده و خانواده های معظم شهدا و برادران حزب الله و دوستان محلمان را در مجلس دعوت نما و برادران مداح مدح امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر در این مجلس ذکر یادی بنماید و خوشحال باش بزرگترین عروسی برای فرزندت که مایل بوده ای انجام دادید.
و خداوند بزرگ این هدیه را از شما قبول بفرماید و مادرم شما نیز در پیش فاطمه زهرا (س) و پدرجان شما هم نیز در پیش حضرت علی(ع) و امام حسین روسفید و سربلند خواهید دید. خانوده ام ازاینکه شما را در مدت این چند سال به زحمت انداخته ام مرا می بخشید و از شما حلالیت می طلبم خانواده ام مجلس را ساده تر انجام دهید. پدرجان مقدار پولی در بانک قرض الحسنه دارم هرگونه که شما صلاح دانسته اید آن را خرج نمائید.

در پایان این شعر را بعنوان هدیه جوانان حزب الله

همسنگران ما را در این ره گفتگوهاست                 
 دریادلان در پیش رود دریاست دریاست
راهی پر از خوف خطر در پیش داریم                   
  باید که در راه هدف سر را ببازیم
باید که از دستان خود زنجیر سازیم                       
 سرباز روح الله شویم و سربازیم
اللهم الرزقنی توفیق الشهداه فی سبیل الله
به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی
وعده ما دیدار شما صحن اباعبدالله
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
محسن بهاور
تاریخ 14/5/64
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

******

زندگی نامه شهید محسن بهاور
در 26 مهر 1340، در خانواده‌اي معتقد به مكتب ولايت، و از زوجی به نام «علي و ايران»  به دنيا آمد.
كودكانه‌هاي «محسن» در زادگاهش «بابل»، و در میان هیاهوی هم‌بازی‌هایش خاطره شد. تحصیلاتش به مقطع متوسطه در دبیرستان «شیخ‌کبیر» بابل، در رشته فرهنگ و ادب ختم می‌شود.
او که پرورش‌یافته یک تربیت دینی بود، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات امتناع می‌ورزید. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. علاوه بر آن، الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، هماره سعی در کسب کمال معنوی و فضیلت انسانی داشت.
در بیان خلق ‌وخوی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت گشاده‌رویی و ملاطفت رفتار می‌کرد و نزدشان محبوبیتی خاص داشت.  
دربحبوحه انقلاب 1357، او كه نوجواني بيش نبود، در تظاهرات خيابانی و مدرسه، در صف اول انقلابيون قرار داشت و چندين‌ مرتبه نيز، مورد تهاجم مزدوران حكومتي واقع شد. حضور در جلسات سیاسی و توزیع اعلامیه، از دیگر اقدامات محسن به شمار می‌رود.
با تشکیل کمیته و بسیج، محسن فعالیت‌هایش را در راستای حراست از دستاوردهای قیام از سر گرفت.
او هم‌زمان با آغاز ورودش به سپاه در 7 دی 1360، به مدت سی ‌و شش روز، جهت آموزش در رسته حفاظت بخش عقيدتي نظامي، در پادگان «المهدي» چالوس به سر برد. سپس با حضور در واحد اطلاعت ـ عملیات سپاه بابل، در کسوت محافظت از مرحوم «آیت‌الله روحانی»ـنماینده ولی فقیه وقت ـ مشغول خدمت شد. محسن بارها مي‌گفت:
«هر چند كه به حفاظت از آقاي روحاني افتخار مي‌كنم، ‌اما وظيفه‌ام اين است كه از اين كشور حفاظت نمايم.»
از این‌رو، چون ديگر فرزندان اين آب و خاك، جامه رزم به تن پوشيد و عزم پيكار با دشمن كرد. محسن با حضور در جزیره مینو مجروح شد. او در سال1361 به عنوان مسئول دسته، راهی مناطق نبرد با دشمن شد.
دل‌جوئی از خانواده‌های شهدا با هدف پاسداشت یاد و نام سربازان خلف این سرزمین، و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، از دیگر فعالیت‌های محسن در پشت جبهه محسوب می‌شود.

و سرانجام، بيست‌ويكمين برگ بهمن 1364 را با خون خود رنگين ساخت و طي عمليات ظفرمندانه والفجر 8، از چشمه لايزال شهادت سيراب گشت. او در اين عمليات، فرمانده دسته شناسائي واحد اطلاعات ـ عمليات و از غواصان داوطلب لشكر 25 كربلا در اروند بود. گلزار شهداي آرامگاه «معتمدي» بابل، اينك سال­هاست كه جسم پاك محسن را چونان گوهر در صدف وجودش به يادگار داد.  
محسن در وصيت‌نامه‌اش، اين‌گونه به مادرش مي‌نويسد: «وقتي براي اولين بار چشمت به جنازه‌ام افتاد، دو دستت را به سوي آسمان دراز كن و به جان امام دعا نما.»

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین51
بازدیدکنندگان امروز 842
بازدیدکنندگان دیروز 1225
کل بازدید ها 891970