شهید یوسف اصفهانی

طلبه شهید یوسف اصفهانی رمی نام پدر: رحمت الله(شهید) نام مادر: سکینه خاتون نورنیا تاریخ تولد: 1349/04/06 تاریخ شهادت: 1365/11/09 محل شهادت: شلمچه گلزار: شهدای معتمدی کربلای پنج

ادامه مطلب

برادر شهید : برادرم از نظر سنی 2 سال از من کوچکتر بود ولی به لحاظ فیزیکی خیلی تفاوت نداشتیم. آخرین باری که از همدیگر خداحافظی کردیم آن روز من حس غریبی داشتم، به او گفتم داری می روی به جبهه. لبخند ملیحی زد و گفت حلالم کن و برایم دعا کن و در عملیات کربلای 4 و پشت آن عملیات کربلای 5 حضور داشتند که ما هم از صدا و سیما پیگیر بودیم. در این چند روز فضای متفاوتی برخانواده حاکم بود خصوصاً برای مادرم تا اینکه بعد ازچند روز خبر شهادت ایشان را به ما دادند.
خواهر شهید: من اول دبستان بودم. اولین سفر حج مادرم در آن سال بود. من آن روز امتحان داشتم و اطلاعی نداشتم که امتحان دارم و برای مادرم که از او دور بودم بیقراری می کردم. آن روز برادرم آمد وسایلم را آماده کرد و به من دلداری داد و گفت: گریه نکن. مرا به سر جلسه ی امتحان  برد و من امتحانم را با موفقیت دادم .

آخرین باری که می خواست برود در خاطرم هست. انگار همه می گفتند: «نرو»، ولی یوسف تصمیم خودش را گرفته بود. مادر مخالفت می کرد، اصرار کرد که نرود. ولی یوسف با اصرارش تصمیم خود را ابراز می کرد. ناگهان یوسف را دیدم که به پای مادرافتاد. شروع کرد به بوسیدن و می گفت: «مادر! رضایت بده بروم.»

عمه شهید : روز اعزام بدرقه اش کردیم. می خواست  به سرعت سوار ماشین شود. گفتم: «یوسف جان! مادرت تنهاست.» گفت: عمه، مادرم خدا را دارد. تازه برادرم هست. دوست دارم بروم تا راه پدرم را ادامه بدهم.


مادر شهید یوسف اصفهانی:
بعد شهادت پدرش، خیلی به من توجه می کرد و کمک حالم بود. از حوزه که می آمد کارش همین بود. مثلاً می گفت: مادر! کار چی هست؟ اگر خرید داشتم، می رفت انجام می داد. من را که می دید خرید کرده ام، معترض می شد که شما چرا می روی خرید؟ به خودم بگو انجام بدهم. می گفت: یکسره خرید کن تا دوباره به  بازار نروی و خسته شوی.                    
وقتی که وارد حوزه علمیه رستم کلای بهشهر شده بود، درحضور عارف واصل آیت الله ایازی بهره های زیادی برد. مدتی هم در مدرسه فیضیه مازندران، نزد آیت الله فاضل مشغول بود تا این که به قم رفت. در قم علاقه خاصی به درس خواندن پیدا کرد. پشتکار زیادی در درس داشت.

خاطره از شهید یوسف اصفهانی
اولین روزیکه شهید یوسف اصفهانی را دیدم نظرمراجلب کرد، ازش خواستم که با هم باشیم. من چون ازنظر سن و هم در گردان قدیمی بودم، ایشان احترام زیادی برایم  قائل بود.
هردوی ما مجرد بودیم. بهش گفتم اگرازدواج کردم خدا به من پسرداد اسمش را یوسف میگذارم و همینطور هم شد و قولی که به شهید دادم انجام دادم و نام فرزندم را یوسف گذاشتم.
ایشان ضمن جدی بودن خیلی ساکت و مظلوم بود، اطاعت پذیر و ایثار داشت. دراستفاده ازبیت المال رعایت می کرد.
شهید یوسف اصفهانی اهل نمازو دایم الوضو بود، دراکثر روز وضو داشت. آدم قانعی بود. دراولین روزکه به گردان یا رسول(ص) آمد بهش گفتم بریم پتو بگیریم، گفت: یک پتو کفایت می‌کند. آدم با شخصیت و متین بود.
همرزم شهید در زمان شهادت ، حسن مهدی خواه

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین11
بازدیدکنندگان امروز 672
بازدیدکنندگان دیروز 1225
کل بازدید ها 891800