شهید محمد ابراهیم بزرگ تبار
شهید محمدابراهیم بزرگ تبار نام پدر : ابوالحسن نام مادر:ناهید حیدری چراتی تاریخ تولد :1346/08/12 تاریخ شهادت : 1362/12/05 محل شهادت : چیلات گلزار:شهدای معتمدی(9سال مفقود) والفجرشش
وصیت نامه شهید محمدابراهیم بزرگ تبار
1. ای ملت شهد پرور ایران! خود را برای تحمل رنجها، مصیبت ها، ناکامیها ونارواییها آماده سازید و دل را قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان شماست و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات داده و عاقبت به خیر می گرداند. این سختی ها و مصیبت ها زود گذر و تمام شدنی است. اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود، هیچگاه زبان به شکایت نگشایید و آنچه را که از قدرت و منزلت الهی شما می کاهد، بر زبان نیاورید.
2. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید، که بهترین درمان برای تسکین درمان دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردراید، که هرگز بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نسازند، که اگر چنین کنند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. حضورتان را در جبهه های حق بر علیه باطل ثابت نگه دارید، که در جبهه ها می توانید خود را بسازید.
3. درامام بیشتر دقیق شوید. سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید. صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید.
4. اگر فیض شهادت نصیبم گشت، آنانکه پیرو خط سرخ امام خمینی (ع) نیستند و به ولایت او اعتماد ندارند، برمن نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند.
5. سلام مرا به رهبرم برسانید و بگویید، تا آخرین قطره خون سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم.
و سنگر اور اخالی نکنم، تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلام امام زمان (عج) به اجرا درآید.
خاطرات کوتاه از شهید محمد ابراهیم بزرگ تبار
خواهر شهید: شهید بسیار متواضع و فروتن بود با وجود سن کمی که داشت درک بالایی از مسائل داشت. بسیار شوخ طبع بود و ازنظم و انضباط خاصی برخوردار بود .
مادر شهید: در تاریخ 1347/1/8 ماه محرم روضه علی اصغر در مسجد بود. روحانی در ابتدای صحبتش گفت « هل من ناصر ینصرنی » من مشغول شیر دادن به محمد ابراهیم بودم تا موقع روضه گریه نکند و آقا این آیه را دوباره تکرار کرد شهید شیر را رها کرد و شروع به ضجه زدن کرد به زور به محمد ابراهیم شیر دادم تا گریه نکند. آقا دوباره جمله را که تکرار کرد، محمد دوباره ضجه زد و من آهسته پشت محمد را زدم. خانمی پشت سرم نشسته بود پایش را آهسته به من زد و گفت : گناه کردی چرا بچه را زدی؟ من گفتم نمی گذارد روضه را گوش کنم.
گذشت تا 16 سال بعد محمد ابراهیم در عملیاتی شرکت می کند که لبیک آن(هل من ناصر ینصرنی) بود و در همان عملیات شهید می شود بعد از شهادتش دلیل ضجه های آن شبش را فهمیدم .